زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
مــرد میــدان بــلا، بیــم ز اعــدا نکــنـد عرصه هر چند که شد تنگ، محابا نکند لشگــر غیر اگر طعـنـه به شورش بزند عــاشق دلــشده یک ثــانیه حــاشــا نکند آن یتیمی که تو یک عمر بزرگش کردی چه کند لحظۀ غــم گر به بـرت جا نکند بدترین درد در عالم به خدا بی پدری است جــز اجــل درد مــرا هیــچ مــداوا نکند غیــر دستان نــوازشگــر گــرم تو عمو گــره کــور مــرا هیــچ کسی وا نکــنـد نیست عبـدالله تو، آنکه در این فـقر وفا دست ناقــابل خــود را به تو اهــدا نکند چشم تو گفت: میا راه بسی دشوار است قــاتــل سنــگ دلــم با تو مــدارا نکــنـد سرم امروز به پای تو بریــده خوش باد ســر شــوریــده که انــدیـشۀ فــردا نکند موی من دست عدو، پای عدو بر تن تو خواهرت کاش که این صحنه تماشا نکند نیزه ای گفت: که خــون تو مکیدن دارد کــاش با حنجــر تو تیــغ چنیــن تا نکـند |